بهار دوباره

لیلا پس از ورود به سن میانسالی احساس می‌کرد که بسیاری از توانایی‌ها و انرژی‌هایش کم شده‌اند. یک روز، در باغچه خانه‌اش، درختی قدیمی گل …

بخوانید

قدم‌های کوچک

رضوان تازه به تیم جدیدش پیوسته بود و احساس می‌کرد که نمی‌تواند با همه همکاران ارتباط برقرار کند. هر روز استرس داشت که اشتباه کند …

بخوانید

لحظه‌ای برای خود

زهرا همیشه خود را وقف خانواده و کار می‌کرد. روزها پر از وظایف و مسئولیت‌ها بود و شب‌ها خسته و بی‌انرژی به خانه بازمی‌گشت. یک …

بخوانید

دیدن حقیقت

هستی همیشه گرفتار آدم های سمی می شد . همیشه از خانه شان صدای بگو مگو می آمد . اما این فقط کودکیش نبود ، …

بخوانید

در میان دو جهان

آرزو همیشه احساس می‌کرد که در دنیای اطرافش غریبه است. در جمع‌های شلوغ، صدای بلند موسیقی و حرف‌های بی‌پایان دیگران، او به شدت خسته می‌شد. …

بخوانید

جستجوی معنا

روزبه همیشه از زندگی روزمره خسته بود. کار، مسئولیت‌ها و فشارهای اجتماعی باعث شده بود احساس کند که زندگی‌اش بی‌معناست. یک روز، در کتابخانه، کتابی …

بخوانید

پیوندی آسیب دیده

کامران همیشه در رابطه‌اش با مادرش احساس فاصله می‌کرد. وقتی کوچک بود، مادرش وقت زیادی برایش نداشت و حالا که بزرگ شده، گاهی حرف‌هایشان به …

بخوانید

دویدن بی‌پایان

فرهاد همیشه احساس می‌کرد که هیچ کارش کافی نیست. هر پروژه‌ای را شروع می‌کرد، قبل از پایان دادن به آن، نقص‌هایش را پیدا می‌کرد و …

بخوانید

گفت‌وگوی درون

رضا همیشه با اضطراب‌های کوچک و بزرگش تنها بود. وقتی با روان‌درمانی مخصوص آدم‌های بسیار حساس آشنا شد، فهمید که می‌تواند با یک مشاور یا …

بخوانید

تمرین آرامش

ناهید همیشه بعد از روز کاری طولانی احساس خستگی شدید می‌کرد. اما با کتاب کار الین آرون، شروع به انجام تمرین‌های کوچک روزانه کرد: نوشتن …

بخوانید