روزی، خالقی زمینی با دستهای خسته و قلبی پر از تردید، بر بالای تپهای ایستاد.
دستهایش خالی بودند، اما ذهنش پر از خیال.
باد بر موهایش میوزید و زمین زیر پاهایش صدای نرم خود را داشت.
او آغاز کرد به گذاشتن هر آنچه در دل داشت بر زمین: یک تکه نور، یک سایه، قطرهای از احساس و صدایی از یادهای دور.
از ادامه خلق بیپژواک خسته بود و با خود در تعارض بود.
از جهتی فکر میکرد: «شاید شکلها کامل نیستند، شاید رنگها کج و کولهاند، و شاید هر چیزی که آفریدهام پر از نقص است… اما این خلاقیت است.»
در سوی دیگر، اندیشهای آرام میگفت: «خلق کردن حرمت دارد، مقدس است، و حتی زمینی بودن آن ارزشمند است. شاید بهتر است ادامه ندهم.»
کفتکی جغد سفید از بالای تپه بال زد، بالهای سفیدش در نور خورشید برق زد و هوهویی کوتاه خواند:
«تو هنوز خالق هستی. حتی با نقصهایت، حتی با محدودیتهایت.»
و خالق زمینی لبخندی زده و با خود فکر کرد:
« شاید حق با اوست و آفرینش، حتی با نقصها، ارزشمند و جادویی است …»
م.پ
تابلو تکه دوزی با الهام از آثار مینیمالیستی هنرمند ilovedoodle (Lim Heng Swee)