ماه خونین و گردش میلیاردر ها

امشب، ماه خونین سرخ شد و روی شاخه‌های درخت پیشی ماه نور ریخت.
پیشی نقره‌ای نشست، میشا پرسید: «چرا همه سر به هوا شدند؟»
«می‌خوان ماه خونین را ببینند… »
«از دست ایلان که میلیاردها را می‌بره دور دور دل ماه خونه؟»
پیشی نقره‌ای لبخندی زد: «شاید…»

میشا گفت: «اما چرا ایلان غول فناوری فکر زمین نیست؟»
فندق قلی گفت: «ماشین‌های برقی‌اش به زمین کمک کرده، ولی مردم نمی‌بینند. شاید روزی درست عمل کنه…»

پیشی نقره‌ای گفت: «پس ما هم بخندیم و دل‌مون رو روشن نگه داریم، حتی وقتی غول‌ها دنبال میلیاردها هستند.»
میشا دمش را تکان داد: «نور ماه خونین و خنده‌ی ما، هر دو می‌تونن کمی زمین رو شاد کنن!»

ماه خونین، سرخ و دل‌نگران، نورش را روی برگ‌ها تاباند، انگار یادآوری می‌کرد که دنیا هنوز به کمک واقعی نیاز دارد.

م.پ

https://hstory.ir/nc1f