«برام جالب بود. میگفت با مشاوری صحبت میکند که بیست سال از من کوچکتر است؛ یعنی تجربهٔ زندگیاش کمتر است و پنج برابر من حقالمشاوره میگیرد. هر هفته هم با او جلسه دارد، درحالیکه مرا از بیست سال پیش میشناسد.»
گفتم: «خب، تو برایش امن هستی.»
گفت: «اگر امن هستم، پس چرا روی نیمکت ذخیرهام؟»
گفتم: «چون آدمها همیشه دنبال امنیت نیستند. خیلی وقتها دنبال هیجاناند؛ و احتمالاً تو آن را تأمین نمیکنی.»
مکث کرد و گفت: «خیلی جالبه… یعنی ممکنه در ارتباطهای عاطفی هم همین اتفاق بیفته؟ آدمها امنیت رو ول کنن و کسی رو انتخاب کنن که براشون هیجان ایجاد میکنه؟»
گفتم: «کاملاً ممکنه. خیلیها هیجان رو با زندهبودن اشتباه میگیرن. امنیت که میآد، براشون زیادی آشناست، میگن خب این که همیشه هست… پس بریم دنبال چیزی که تکونمون بده—حتی اگر پایداری نداشته باشه. امنیت مهارت میخواد؛ هیجان فقط سروصداست.»
لبخندی زد و گفت: « اینکه پیش من نیامد ، در سن و سالم اهمیت چندانی ندارد . فقط لحظه ای احساس کردم انگار عضویت من در حزب خران علنی شده یا بوده … چون فکر میکردم نقابی روی خریتم گذاشتهام!»
گفتم: «حزب خران؟!»
گفت: «آره. از سالهای ۱۳۲۰ حرفش بود. در دههٔ چهل—وقتی من یکساله بودم—مجلهٔ توفیق دوباره رو آوردش. باید ثابت میکردی خر هستی ، اهل رشوه و کار غیرقانونی نیستی ، چارچوب دار هستی تا عضو بشی.»
زدم زیر خنده: «واقعاً جالبه!»
گفت: «میدونی، من همیشه خرها رو دوست داشتم. نماد تلاشاند، صبر، مفید بودن، معصومیت… و در نهایت هم فقط مشتی علف نصیبشون میشه.»
گفتم: «پس با این حساب، تو یک خر فرهنگی تمامعیار محسوب میشی؛ با اون همه سابقهای که داری!» و دوباره خندیدم.
گفت: «آره… فقط کارت عضویت ندارم.»
« بفرما این هم کارت »
کارت عضویت حزب خران
شماره: ۰۰۷–خ / صادره در یک روز نسبتاً عاقلانه
نام عضو: خر فرهنگیِ محترم، دارای سوابق طولانی در زحمت بیچشمداشت
رتبه: خر ارشدِ بخش فرهنگ و تمیزکاریِ جهانِ آدمبزرگها
مزایا: صبر فوقالعاده، مفیدبودن بدون سر و صدا، توانایی حمل بارهای عاطفی
حقوق موردی : یک مشت علف + چند نفر که دیر میفهمند چقدر ارزش داری
امضا: 🐴✨
م.پ آذز ۱۴۰۴