یکی از دوستان پرسید: «شما که مراجعین مرد هم کم نداشتی!»
جواب دادم: «شاید چون زنان بیش از مردان برای تغییر و حل مسئله به مشاور مراجعه میکنند. یا حداقل به من.»
او گفت: «شاید چون شما فمنیست هستی.»
لبخندی زدم و گفتم: «جالبه… چون خیلی از خانمها هم میگویند که من به مردان زندگیشان بیشتر حق میدهم. هر کسی از ظن خود عمل میکند.»
این گفتگو یادم انداخت به هستیا، سوفیا، متیس و هکاته؛ کهنالگوهای زنان پس از میانسالی که دکتر بولن دربارهشان نوشته و من ترجمه کردهام.
و یک سؤال مدام در ذهنم میچرخید: چرا دربارهی مردان پس از میانسالی صحبتی نشده است؟ آیا مردان چنین راهنماییها و کهنالگوهایی دارند؟ کاش میشد با هکاته و متیس دربارهاش گفتوگویی داشت…
اما واقعیت این است که حتی مردان اندیشمند هم دربارهی آن ننوشتهاند. کهنالگوهای مردان مسن (Sage, Patriarch, Senex) اغلب با قدرت و کنترل بیرونی پیوند خوردهاند، نه با خرد درونی و تحول آرام.
نسل اول مردان پدرسالار هنوز به درون خود گوش نمیدهند و بیشتر درگیر سایههای قدرتاند. خلأ فرهنگی و روانشناختی عمیقی وجود دارد برای مردان پس از میانسالی که بخواهند از «پدرسالار قدرتمند» به «خردمند مهربان» تبدیل شوند.
پس من این جستجو را اکنون رها میکنم، نه به دلیل ناامیدی، بلکه با پذیرش خاموش: چراغی روی طاقچه گذاشتهام، شاید روزی کسی آن را بیابد و روشن کند.
به نظر شما، بزرگترین مانع برای رسیدن مردان به خردمندی مهرورزانه پس از میانسالی چیست؟