هوشبهر حساس

پشت تلفن صدای آرام و در تنش او را شنیدم. می‌خواست بداند آیا ما تست هوشبهر انجام می‌دهیم یا نه.
گفتم: «البته.»

سال ۷۹ یا ۸۰ بود؛ یادم هست چون تازه مرکز مشاوره «توانا» را افتتاح کرده بودم.
آرام و جوان بود. ریش و موهای بلند داشت و لباس ساده‌ای پوشیده بود. وقتی تست را شروع کرد، مکثی کرد و گفت:
«میشه نگاهم نکنید؟ دستپاچه می‌شم.»
گفتم: «متاسفم. سعی می‌کنم سرم پایین باشد، یا اگر دوست دارید پشت پنجره می‌ایستم. می‌توانید بدون راهنمایی من انجامش دهید؟»
سرش را تکان داد. «می‌توانم. اگر جایی گیر کردم، می‌پرسم.»

آزمون را کامل انجام داد. قرار شد نتیجه را جلسه بعد به او بگویم. وقتی برگشت، گمان می‌کردم از شنیدن نتیجه خوشحال شود؛ همان‌طور که من سال‌ها قبل شده بودم. اما نشد.
پرسیدم چرا؟
با صدایی آرام گفت: «این اولین جایی نیست که آمده‌ام. همه تقریباً همین نتیجه را گفته‌اند، اما من باور نمی‌کنم.»
پرسیدم: «دلیل ناباوری‌تان چیست؟»
لحظه‌ای سکوت کرد. نگاهش را دوخت به کف اتاق.
«اگر من اینقدر باهوشم، پس چرا نمی‌توانم با کسی رابطه طولانی داشته باشم؟ همکلاسی‌هایم فقط برای حل مسائل ریاضی و فیزیک سراغم می‌آیند. مشکلات‌شان حوصله‌ام را سر می‌برد. از بچگی تا حالا حتی یک دوست نداشته‌ام. فقط یک نفر بود در محل، که خانواده‌اش رفت‌وآمد با ما را قدغن کردند.»
پرسیدم: «چطور؟»
شانه بالا انداخت. «از اسم و فامیلم معلوم است که ما فرق داریم .»
گفتم: «آها. چون برای من فرقی نمی‌کند، حساس نشدم.»

گفتگویمان کمی ادامه یافت. آخر جلسه گفت که دیگر برنخواهد گشت، چون درگیر مراحل مهاجرت است، اما قول داد دو سال هر سال در همین روز کارت‌پستال بفرستد.
فرستاد.

سال‌ها بعد، وقتی کتاب «آدم بسیار حساس» را می‌خواندم و ترجمه می‌کردم، یاد او افتادم.
کاش او هم این کتاب را خوانده باشد. کاش فهمیده باشد که یکی از دلیل‌های مهم دشواری‌هایش همین حساسیت زیاد بوده است.
و کاش همه بخوانند و بدانند با آدم‌های بسیار حساس چه می‌کنند.
م. پ

https://hstory.ir/ia52