قلبی که می‌فهمد

مهدی در رابطه‌اش همیشه احساس می‌کرد که نمی‌تواند نیازهای شریکش را درست درک کند. وقتی با کتاب «عشق و آدم بسیار حساس» آشنا شد، یاد …

بخوانید

صدای درون

مینا همیشه احساس می‌کرد که دنیای اطرافش خیلی پر سر و صدا و طاقت‌فرساست. صدای بلند مردم، فشار کار، حتی نگاه‌های کوچک دیگران گاهی او …

بخوانید

مردی در آینه

احمد همیشه خود را در مسابقه‌ای بی‌پایان با دیگران می‌دید. تا اینکه روزی در کتابخانه‌ای قدیمی، کتابی با همان آینه‌ای پیدا کرد که تصویر او …

بخوانید

سفر درون

مریم همیشه فکر می‌کرد که زندگی‌اش خطی و قابل پیش‌بینی است. یک روز، هنگام قدم زدن در باغ، با آینه‌ای کوچک روبرو شد که تصویر …

بخوانید

دوستی در آسمان

در یک عصر تابستانی، جیم در ساحل کالیفرنیا تنها نشسته بود و به امواج اقیانوس نگاه می‌کرد. ناگهان نوری قرمز رنگ در آسمان ظاهر شد …

بخوانید

بازسازی دل

ترانه همیشه احساس می‌کرد که در خانواده‌اش دیده نمی‌شود. حرف‌هایش نادیده گرفته می‌شد و گاهی حتی احساس می‌کرد که مسئول خوشحالی والدینش است. بزرگ که …

بخوانید

جادوی کلمات

آرمین همیشه دوست داشت داستان‌هایش شنیده شوند، اما وقتی در جمع دوستان شروع به تعریف آن‌ها می‌کرد، حس می‌کرد کسی واقعاً گوش نمی‌دهد. یک روز، …

بخوانید

رویابین

زهره شب‌ها نمی‌توانست بخوابد. هر بار که در تاریکی اتاق چشم‌هایش را می‌بست، ترس‌ها یکی‌یکی سر می‌رسیدند: «اگر اشتباه کنی چه؟»، «اگر دیگران تو را …

بخوانید