قلبی که میفهمد
مهدی در رابطهاش همیشه احساس میکرد که نمیتواند نیازهای شریکش را درست درک کند. وقتی با کتاب «عشق و آدم بسیار حساس» آشنا شد، یاد …
مهدی در رابطهاش همیشه احساس میکرد که نمیتواند نیازهای شریکش را درست درک کند. وقتی با کتاب «عشق و آدم بسیار حساس» آشنا شد، یاد …
احمد همیشه خود را در مسابقهای بیپایان با دیگران میدید. تا اینکه روزی در کتابخانهای قدیمی، کتابی با همان آینهای پیدا کرد که تصویر او …
در یک عصر تابستانی، جیم در ساحل کالیفرنیا تنها نشسته بود و به امواج اقیانوس نگاه میکرد. ناگهان نوری قرمز رنگ در آسمان ظاهر شد …
ترانه همیشه احساس میکرد که در خانوادهاش دیده نمیشود. حرفهایش نادیده گرفته میشد و گاهی حتی احساس میکرد که مسئول خوشحالی والدینش است. بزرگ که …
آرمین همیشه دوست داشت داستانهایش شنیده شوند، اما وقتی در جمع دوستان شروع به تعریف آنها میکرد، حس میکرد کسی واقعاً گوش نمیدهد. یک روز، …