شطرنج جادویی زندگی

ــ پیشول: سلام، کفتک !
ــ کفتکی: علیک سلام، پیشول… اوه، چرا «ی» من را خوردی؟!
ــ پیشول (لبخند زده): چکار کنم، گشنه بودم. نیا پایین از بالای درخت، وگرنه خودت را هم می‌خورم!
ــ کفتکی (با تعجب): اوه اوه، چه تهدیدی! عصبانی‌ای یا ناراحت؟
ــ پیشول: هردو!
ــ وی شده آخه ؟
ــ مامان مینو تازگی‌ها فکر می‌کنه زندگی درست مثل یه بازیه که باید خوب بازی‌ش کرد.
ــ کفتکی آره، درست میگه… زندگی مثل بازی شطرنجه، مخصوصاً وقتی شرایط خاصی داری.
ــ پیشول : ما که شرایطمون تغییری نکرده‌.
ــ کفتکی : خب، تا حالا اجازه نداده که سختی زیادی بکشی، ولی…
ــ پیشول : (با چشم‌های گرد شده): ولی چی ؟ زامبی‌ها اومدن؟

کفتکی لبخند زد:
ــ : زامبی‌ها رو می‌شناسی، مگه ؟
ــ پیشول : یه سریال دیدم… یکی می‌گفت چرا درخت می‌کارید، آب تلف می‌شه. یکی دیگه می‌گفت چرا غذا می‌دین به گربه‌ها، ندین… خلاصه بعضی‌ها خیلی بخیل‌اند!

ــ پیشول (نرم و مهربان): راستی، کفتکی شنیدم تولدته … تولدت مبارک! چه خوب شد که به دنیا اومدی 🌙✨

بعد از تبریک تولد، پیشول با شور و هیجان روی صفحهٔ شطرنج قدم برداشت.
مهره‌ها زیر نور مهتاب کمی می‌درخشیدند و هر حرکت پیشول، مثل یک رقص کوچک جادویی بود.

کفتکی از بالای شاخه، آرام بال‌هایش را باز کرد و چشم‌هایش را به حرکت پیشول دوخت.
ــ کفتکی: حواست باشه، هر خانه روی صفحهٔ شطرنج مثل یک انتخاب تو در زندگیه.
ــ پیشول (با صدای نرم): می‌فهمم… پس باید با دقت حرکت کنم و همزمان بازی کنم.

پیشول یک پرش کوچک کرد، درست روی خانه‌ای که سایه‌ای تاریک رویش بود.
به محض اینکه پا گذاشت، نور مهتاب خانه را روشن کرد و سایه عقب رفت.
ــ پیشول (با لبخند): دیدی؟ حتی سایه‌ها هم وقتی نور را می‌بینی، کوچک می‌شوند!

کفتکی سرش را تکان داد و بالای سر پیشول چرخید.
ــ کفتکی: آره… زندگی مثل شطرنجه، ولی تو نور و مهربانی را با خودت همراه داری.

و از آن شب، هر بار که پیشول روی صفحهٔ شطرنج حرکت می‌کرد، هر مهره‌ای که لمس می‌کرد انگار قصه‌ای کوچک از شجاعت و دوستی را روایت می‌کرد، و کفتکی بالای سرش، همیشه سایهٔ خرد و آرامش را می‌تاباند.

۶ ماجرای عجیب و خنده‌دار شطرنج با پیشول و کفتکی و دولینگو ♟😆

ــ پیشول (با تعجب و کمی غرغر): شطرنج؟ خیلی بازی خشکیه… ۶۴ خانه و فکر و منطق!
ــ کفتکی (با لبخند و چشم‌های براق): اوه، پیشول! فکر می‌کنی بازی خشک است؟ من از فامیل سبزم، دولینگو، شنیده‌ام که روی همین صفحه، اتفاقات خنده‌دار و عجیب هم می‌افتد!

⿡ ماست مشکوک 🫐
دولینگو می‌گوید: «یک بار دو قهرمان بزرگ وسط مسابقه روی ماست بلوبری دعوا کردند! حتی صندلی را باز کردند و هیپنوتیزم‌کننده هم آوردند!»
ــ پیشول (با چشم‌های گرد شده): ماست وسط شطرنج؟!

⿢ شلوار لوکس 👖✨
دولینگو ادامه می‌دهد: «مگنوس کارلسن را مجبور کردند شلوار جین لوکسش را عوض کند، چون به نظر رسمی نبود . او هم از مسابقه بیرون رفت و بعد شلوار را به نفع خیریه فروخت!»
ــ کفتکی: می‌بینی، پیشول؟ حتی شلوار هم می‌تواند مهره باشد!

⿣ آتشفشان و مسیر ۴۰ ساعته 🌋🚗
ویسواناتان آناند بعد از فوران آتشفشان مجبور شد ۴۰ ساعت رانندگی کند تا به مسابقه برسد.
ــ پیشول: خب این دیگر نه بازی خشکی است و نه ساده!

⿤ دستشویی خطرناک 🚽
توپالوف، کرامنیک را متهم کرد که در دستشویی تقلب می‌کند! بعداً مشخص شد فقط دو کابل شبکه در سقف بود.
ــ کفتکی (می‌خندد): حتی دستشویی هم می‌تواند صحنهٔ شطرنج باشد…

⿥ کفش‌های مشکوک 👟
ایوانوف ناگهان شروع به شکست دادن بازیکنان قوی‌تر کرد. وقتی گفتند کفش را دربیاورد، جواب داد: «جوراب‌هایم بو می‌دهند!»
ــ پیشول (با خنده): انگار مهره‌ها هم بوی جوراب را حس می‌کنند!

⿦ افترا و آشتی 🤝
کارلسن بعد از باخت به بازیکن کم‌رتبه‌ای او را متهم به تقلب کرد. تحقیق شد، شکایت رد شد و در نهایت آشتی کردند.
ــ کفتکی: زندگی شطرنجی است… اما همیشه راهی برای آشتی و لبخند هست.

«و البته… شطرنج جادویی زندگی اصلاً تقلب‌بردار نیست! ♟✨»

✨ نتیجه: شطرنج فقط بازی ذهن نیست! گاهی روی صفحه ماست، شلوار و حتی کفش‌ها هم نقش بازی می‌کنند.
ــ پیشول (با لبخند): خب، حالا فهمیدم! این بازی هیچ وقت خشک نیست… مخصوصاً وقتی کفتکی و دولینگو داستان‌ها را تعریف می‌کنند و من هم روی صحنه باشم .

م.پ
آذر ۱۴۰۴ 

https://hstory.ir/9ppi