مقدمه: بازیهایی که در کودکی تمام نشدهاند
آدمها وقتی در کودکی فرصت نکردهاند بازی کنند، بخندند، نق بزنند یا شیطنت کنند، گاهی در بزرگسالی «بازیهای روانی» را بازی میکنند. این بازیها شبیه نقشهایی هستند که از گذشته به یادگار ماندهاند: گاهی طلب محبت میکنند، گاهی انتقام میگیرند، گاهی با شلختگی دیگران را آزمایش میکنند و گاهی مرزهای دیگران را نادیده میگیرند.
این قصهها روایت لحظاتی کوچک و واقعی از این بازیهاست. در هر قصه، تو با شخصیتها همراه میشوی، بازی را میبینی و در پایان میفهمی چرا کسی چنین کاری میکند و چه نیازی پشت آن پنهان است.
| بازی | شخصیت و موقعیت | درس روانشناسی |
|---|---|---|
| به من اردنگی بزن | مینو — در پارک، تنها و دیدهنشده | جبران کمبود توجه و محبت |
| حالا گیرت آوردم… | زهرا — منضبط و کنترلگر، از کودکی تا بزرگسالی | نیاز به کنترل و نظم برای احساس امنیت |
| شلمیل | محمود — شلخته، همواره بخشیدهشده | انتظار بخشش و نداشتن مسئولیت کامل |
| واقعاً وحشتناک نیست؟ | امیر — مضطرب و نگران | بازنمایی ترسها و جلب مراقبت |
| آره، اما… | سعید — همیشه دلایل رد پیشنهادها را میآورد | ماندن در نقش قربانی، اجتناب از مسئولیت تغییر |
| من بیچاره | صبا — دائماً گله و شکایت | جلب همدردی و ترحم بجای حل مسئله |
| تو هم مثل منی | رامین — خود را با دیگران مقایسه میکند | جلب همدردی و تأیید |
| مگرنه… | نگار — همیشه دیگران را مقصر میداند | انتقال مسئولیت به دیگران |
| تو محکوم به شکستی | آرزو — همیشه شکست را به دیگران نسبت میدهد | طفرهرفتن از پذیرش مسئولیت شخصی |
قصههای کوتاه هر بازی
به من اردنگی بزن
مینو کوچولو در چارچوب در ایستاده بود و مشغول تماشای بازی دیگر بچهها بود. کسی به او نگفت بیا با ما بازی کن. خودش هم شجاعت نداشت بگوید مرا هم بازی دهید. کاری که کرد این بود که وقتی توپ بچه افتاد در حیاط خانه او، گفت که توپ را نمیدهد. بچهها عصبانی شدند، ولی رییس گروه که نمیخواست روزشان خراب شود، با مهربانی پرسید: «چرا آخه؟»
مینو لبخندی زد و جواب داد: «چون هیچکس حواسش به من نیست، مگر اینکه من کار بدی کنم.»
یکباره همه بچهها دورش جمع شدند. یکی دستش را گرفت، دیگری سرش را نوازش کرد و مینو فهمید: این بازی عجیبش، در اصل، خواستن توجه و محبت بوده، نه دعوا.
حالا گیرت آوردم…
زهرا همیشه منضبط بود، از همان کودکی. دیگران کنار او احساس امنیت میکردند. میدانستند که او حواسش به همه چیز هست و اگر خودشان حواسشان نباشد، او مراقب اوضاع است. از شستن ظرفها گرفته تا خرید نان و خواندن درس با بقیه خواهر و برادرها و خلاصه همه چیز. به کمترین اشتباهات و خطاهای دیگران ایراد میگرفت و گاهی یکباره از کوره در میرفت، انگار که بگوید: «حالا گیرت آوردم…»
در بزرگسالی، وقتی مدیر شد، اوضاع همین بود. هفتهای یکی دو بار سر بقیه داد میزد، اما همه میدانستند که پشت این رفتارها نیاز به نظم و کنترل و دقت است.
شلمیل
محمود از بچگی پخمه بازی در میآورد. شلخته بود و میدانست که مادر اوضاع را مرتب کرده و او را به انجام کار درست وانمی دارد. مدام چیزی از دستش میافتاد و در میهمانیها هم همینطور بود. مطمئن بود که بخشیده میشود. وقتی ازدواج کرد، انتظارش از همسرش همین بود: اینکه شرایط را سرو سامان دهد بدون غرغر و اعتراض. اما در محیط کار هیچ کس چنین بردباری نداشت و خودتان حدس بزنید چه میشد.
واقعاً وحشتناک نیست؟
امیر، مضطرب و حساس، همیشه خطرها و مشکلات احتمالی را بزرگ میدید. حتی اتفاقات کوچک روزمره هم برایش وحشتناک جلوه میکردند. این بازی به او اجازه میداد اضطراب و ترسهای کودکی را دوباره تجربه کند و دیگران را برای مراقبت یا آرامش طلب کند.
آره، اما…
سعید همیشه دلایل رد پیشنهادها را میآورد. وقتی روانشناس به او گفت: «میخواهی اوضاع بهتر شود یا نه؟» او پاسخ داد: «آره، اما…» و سپس دلیل رد میآورد. این بازی به سعید اجازه میداد در نقش قربانی باقی بماند و از پذیرش مسئولیت تغییر شانه خالی کند.
من بیچاره
صبا دائم گله و شکایت داشت. چه در اتوبوس، چه در محل کار یا میهمانی، همیشه موضوعی برای ناراحتی و شکایت پیدا میکرد. هدف اصلی او کسب همدردی بود، نه حل مسئله.
تو هم مثل من هستی
رامین مدام خود را با دیگران مقایسه میکرد و میخواست همدردی و تایید دیگران را جلب کند. این بازی به او اجازه میداد نقش «درک شده بودن» را حفظ کند.
مگرنه…
نگار همیشه دیگران را مقصر میدانست و مسئولیت شرایط خود را به دیگران منتقل میکرد.
تو محکوم به شکست هستی
آرزو همیشه دیگران را مقصر میدانست و از پذیرش مسئولیت خود طفره میرفت.
توضیح تصاویر نمادین
- به من اردنگی بزن
- شلمیل:
- آره، اما…
جمعبندی پایانی
تمام این بازیها، یادگار دوران کودکیاند؛ وقتی کودکان فرصت دیده شدن، بازی سالم، حمایت یا کنترل مناسب را نداشتند. هر بازی روانی روشی است برای جبران کمبودهای عاطفی و نیازهایی که در کودکی تجربه نشدهاند، حتی اگر به شکل ناخودآگاه و با روشهای غیر مستقیم. شناخت این بازیها به ما کمک میکند تا خودمان و دیگران را بهتر بفهمیم و راههای سالمتر و مؤثرتر برای برآوردن نیازهایمان پیدا کنیم.
م . پ