در یک عصر تابستانی، جیم در ساحل کالیفرنیا تنها نشسته بود و به امواج اقیانوس نگاه میکرد. ناگهان نوری قرمز رنگ در آسمان ظاهر شد و به سمت او نزدیک شد. چیزی شبیه به یک بشقاب پرنده! با دقت نگاه کرد و متوجه شد که موجودی شبیه به یک پسر بچه به سمت او شنا میکند.
وقتی موجود به او رسید، گفت: «سلام، من امی هستم، از سیارهای دور در کهکشان میآیم.»
جیم با تعجب پرسید: «چطور ممکنه؟»
امی با لبخند پاسخ داد: «در کهکشانهای مختلف، موجودات مختلفی زندگی میکنند. ما به زمین آمدیم تا با شما دوست بشیم و به شما کمک کنیم.»
جیم هنوز در شوک بود، اما امی ادامه داد: «ما به شما میگوییم که چگونه میتوانید زمین را نجات دهید. با عشق، مهربانی، و احترام به طبیعت.»
از آن روز، جیم و امی دوستان خوبی شدند. امی به جیم آموخت که چگونه میتواند دنیای بهتری بسازد. جیم تصمیم گرفت که به حرفهای امی گوش دهد و دنیای اطرافش را تغییر دهد.
کتاب امی برای کار خیر وقف شده است. اگر آن را از اینترنت به رایگان دانلود کرده اید . لطفا در ازای آن درختی بکارید یا حیوانی گرسنه را سیر کنید ، یا هر کار خیر دیگری که تمایل دارید .