وقتی فهمید چیزی به نام ما ویو وجود دارد، لبخند زد.
پشت پنجره نشستن، از همان کودکی تا امروز، شبیهترین عادتش به گربههاست.
با گربههایش هنوز سر تصاحب مبل کنار پنجره کلکل دارند.
فرق ویوی پنجاه سال پیش با امروز؟
نه فقط آسمانِ آنوقت آبیتر بود، دلش هم بیاضطرابتر. شده بود .
حالا برای پرندهها دانه میریزد، برای دو کلاغ دوستداشتنی که اسمشان را گذاشته «اکبر و اصغر» ، غذای خشک گربهها را.
چه اهمیتی دارد جنسیتشان چیست؟ صدای نکرهشان همان است!
برای او بهترین روزهای زندگی نه در کودکی، که همین حالا، در سالخوردگی است.
م.پ