در روزگاری دور، زمانی که زمین هنوز از نفس ایزدان زنده بود و در هر گوشهاش قصهای برای شنیدن وجود داشت، کوه دماوند در مرکز فلات ایران سر به آسمان میسایید. این کوه نه تنها یک قله سنگی، بلکه قلب تپنده سرزمین بود. مردم دامنههای دماوند به کوه احترام میگذاشتند، چرا که میدانستند سرنوشتشان با سرنوشت این کوه گره خورده است.
اما روزی در تاریکی شب، بلا بر سر زمین نازل شد. دیو خشکسالی به نام “اَپاوش” از دماوند برخاست و با نفسِ سوزان خود، چشمهها را خشکاند، رودها را به سنگ بدل کرد و زمین را تشنه ساخت. هیچچیز جز خاک خشک و ترکخورده در سرزمین باقی نمانده بود. مردم در رنج و تشنگی دست به دعا برداشته بودند، اما گویی هیچ امیدی باقی نمانده بود.
در آن لحظه که تمامی درختان پژمرده شده بودند و رودخانهها به یادگذشتهها مینگریستند، ایزدبانوی آبها، آناهیتا، تصمیم گرفت به یاری مردم بشتابد. او که همیشه با قطرات زلال آب به زندگی میبخشید، به همراه خواهرش اسپندارمذ، ایزدبانوی زمین، بر فراز دماوند آمدند.
آناهیتا، با گیسوانی همچون آبشارهای جوشان و لباس سفید چون کف رودخانهها، از دل دریاهای پهناور بر روی زمین قدم گذاشت. اسپندارمذ نیز با دستانی پُر از جوانههای تازه و نرگسهای شکفته، به زمین لبخند میزد. اما وقتی چشمانشان به سرزمین تشنه افتاد، قلبشان فشرده شد.
آنان میدانستند که باید از دماوند، این کوه بزرگ، برای نبردی تاریخی استفاده کنند. دیو خشکسالی که از دل زمین برخاسته بود، در دامنههای دماوند درختان را به سنگ بدل کرده بود. آناهیتا با قدرت هر قطره، به آسمان فریاد زد: “ای باران، برگرد! ای آب، به سرزمین بازگرد!”
ولی دیو خشکسالی که از هر سو همچون یک طوفان در میوزید، با یک نفس سوزان، تمام چشمهها را خشک کرد. در این لحظه، اسپندارمذ، دست در دست آناهیتا، به زمین فریاد زد: “زمین، مادر من! به تو سوگند، نمیگذاریم زندگی در تو نابود شود.”
نبردی سخت آغاز شد. آناهیتا با قدرت آبها، اسپندارمذ با نیروهای زمین، دیو خشکسالی را به چالش کشیدند. دماوند، که خود در برابر این نبرد عظیم لرزید، گویی نفسِ عمیقی کشید. آنها، همچون دو ایزدبانوی قدرتمند، با هر نیرویشان دیو را به عقب میراندند.
نبرد آنقدر عظیم بود که هر ضربهای به دیو خشکسالی، زمین را به لرزه در میآورد. در نهایت، آناهیتا با تمام قدرت خود، به دیو خشکسالی حمله کرد و توانست آن را شکست دهد. دیو در اعماق دماوند به بند کشیده شد، اما روح پلید او همچنان در دل زمین تقلا میکند.
اما داستان به همینجا ختم نمیشود. از آن پس، هرگاه دود غلیظی از دماوند به آسمان بلند میشود، این در واقع نفس دیو خشکسالی است که هنوز در درون کوه به بند کشیده شده است. دود به بیرون میآید تا به انسانها یادآوری کند که همچنان قدرت دیو در زمین باقیست و ما باید از زمین یعنی از خود و تمامی موجودات محافظت کنیم.

قصه مدرن دماوند
این روزها، وقتی مردم از دماوند دود و بخار میبینند، برخی فکر میکنند که کوه فعال شده یا نشانهای از فوران قریبالوقوع است. اما در حقیقت، این دود یک هشدار است. یادآوری از نبردهای کهن و یادآوری از مسئولیت انسانها. دیو خشکسالی، امروز به نام “تغییرات اقلیمی” شناخته میشود.
مردم دیگر به ایزدان ایمان ندارند، اما وظیفه دارند که از زمین، از آب و از طبیعت مراقبت کنند. این دود از دماوند به ما هشدار میدهد که اگر به طبیعت رحم نکنیم، دیو خشکسالی به حقیقت خواهد پیوست و سرنوشتمان به نابودی خواهد انجامید.
م.پ