پیام در بطری

در اخبار دیدمش:
زنی دوستدار طبیعت، با دستکش و کیسه‌ای در دست، هر روز ساحل سرزمینش را پاک می‌کرد؛
قطعه‌به‌قطعه شیشه‌ها و پلاستیک‌ها را جمع می‌کرد.
سال‌ها گذشته بود، و تنها پاداشش لمس نرم شن‌ها و شنیدن صدای موج بود.

روزی، بطری‌ای متفاوت در میان ریگ‌ها دید — سنگین‌تر، کهنه‌تر.
بازش کرد. درونش نامه‌ای بود؛ جوهر کلماتش با گذر زمان رنگ باخته بود،
اما هر واژه سرشار از شوخی و شادی دو سرباز جوان از روزگار جنگ جهانی اول بود.

لبخندی آرام بر لب زن نشست. گفت:
«سال‌ها ساحل را پاک کردم و پاداشی نداشتم… تا این بطری آمد.
پیامی پر از زندگی، پس از صد سال به من رسید — بزرگ‌ترین پاداشم همین است.»

و زنی دیگر، در ساحل سرزمینی دیگر، به رویای قدیمی‌اش فکر کرد:
نوشتن نامه‌ای در بطری.
او قلم برداشت و نوشت:

«سلام به تو که نمی‌شناسمت.
من در ساحلی قدم می‌زنم که جای پاها را باد هر شب پاک می‌کند.
برای همین پیام‌هایم را به بطری‌ها می‌سپارم،
شاید یکی از آن‌ها از پاک شدن در امان بماند.

اگر پیدایش کردی، تنها یک خواهش دارم:
هرجا هستی، گاهی به چیزی یا کسی بی‌دلیل خوبی کن.

تمام دنیا بر همین کارهای کوچک می‌چرخد.»

https://hstory.ir/0jue