من لوسیام
سالهاست کنار آدمهای مهربانم زندگی میکنم. خانهام پر از بوهای آشناست: بوی فرشها، بوی غذا، بوی دستهای مامان وقتی سرم را نوازش میکند. اما مدتی …
سالهاست کنار آدمهای مهربانم زندگی میکنم. خانهام پر از بوهای آشناست: بوی فرشها، بوی غذا، بوی دستهای مامان وقتی سرم را نوازش میکند. اما مدتی …
وقتی که به او زنگ زدم، صدایش آرام و دور بود. چند لحظه کوتاه طول کشید تا مرا شناخت با همان صدای گرم و لحن …
نشستهام و به مراجعی فکر میکنم. کسی که ظاهراً میخواهد تغییر کند، اما عملا اقدامی اساسی برای تغییر زندگیش نمی کند، سؤال در ذهنم میچرخد: …
پشت تلفن صدای آرام و در تنش او را شنیدم. میخواست بداند آیا ما تست هوشبهر انجام میدهیم یا نه.گفتم: «البته.» سال ۷۹ یا ۸۰ …
زهره از آن دسته مراجعینی بود که بار اولی که وقت گرفت، بدون اطلاع نیامد. بار دوم هم سر وقت نیامد. پس احتمال اینکه بازی …
مقدمه: بازیهایی که در کودکی تمام نشدهاند آدمها وقتی در کودکی فرصت نکردهاند بازی کنند، بخندند، نق بزنند یا شیطنت کنند، گاهی در بزرگسالی «بازیهای …
زندگی مانند هزارتویی است که هر گذرگاهش تجربهای تازه در دل دارد. برخی مسیرها ما را به روشنایی و امید میبرند و برخی در سایه …
در بعضی خانهها، بعضی افراد نمیتوانستند آزادانه بنویسند. دفتر خاطراتشان همیشه ناپدید میشد یا دست دیگران میافتاد. اما یکی از آنها دنیای خودش را ساخت: …
امشب، ماه خونین سرخ شد و روی شاخههای درخت پیشی ماه نور ریخت.پیشی نقرهای نشست، میشا پرسید: «چرا همه سر به هوا شدند؟»«میخوان ماه خونین …