آنی گاهی حبابی شفاف دور خودش میساخت؛ گاهی سپری محکم، و گاهی فقط لبخندی که دنیا را روشن میکرد.
وقتی انرژیهای منفی مبهم بودند، حباب لطیف او را در بر میگرفت و با نور آرامشبخش، دلش را سبک میکرد. وقتی خطر جدی نزدیک میشد، سپر محکم به پا میشد، بیصدا اما قوی. و لبخند آنی، نرم و روشن، حتی تاریکترین فضاها را پر از آرامش میکرد.
پیشی نقرهای و کفتکی هم کنارش بودند؛ گاهی با شیطنت و بازی، بالی به حباب میزدند یا از بالا سپر را امتحان میکردند. آنی میخندید و میدانست که محافظت از خود میتواند هم قوی، هم لطیف، هم بازیگوش و هم مهربان باشد.